-
چرا عاشق نباشم
شنبه 23 تیر 1386 21:42
من شمع بی جانت شدم اینگونه خاموشم مکن از چشم تو افتاده ام اما فراموشم مکن من در رهت آواره ام تو ترک آغوشم مکن قصه رفتن تا ابد اینگونه در گوشم مکن من تشنه عشق توام اینگونه رسوایم مکن بهر تو هر جا رفته ام بیچاره در چاهم مکن من مست چشمانت شدم جام مرا بی می مکن ساز مرا چون نی بود سوز مرا بی می مکن من با نگاهت زنده ام...
-
قلم ........................................
چهارشنبه 16 خرداد 1386 20:36
سلام............ دوستان گلم خوبن؟ این دفعه با یکی از شعرای خودم اومدم ..................... .......................................................................... قلم..... گرفتمش میان انگشتان خویش و قلم لرزید مثل دلم از نگه خیره تو افتاد به جان کاغذ و چه غمگین می نوشت گوئی او هم گله داشت مثل دلم از دل تو می خرامید...
-
بهار با من است
چهارشنبه 8 فروردین 1386 14:09
تا تو با منی بهار و هر چه سبز هست با من است شراب زندگی به جام من صفای زندگی به کام من توئی شراب زندگی توئی صفای زندگی که با منی تا تو با منی من از تمام باغ ها و دشت ها و از تمام بادها و آب ها تهی است خاطرم توئی تمام باغ ها توئی تمام بادها و آب ها ودشت ها که با منی کنار آینه نگاه کن شکنج زلف خویش را نگاه کن من پریش را...
-
تا اطلاع ثانوی عاشقی ممنوع ..............................
جمعه 25 اسفند 1385 18:17
نوروز بر همه شما دوستان مبارک باد بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های تازه باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه ی شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های...
-
از تو باید می گذشتم
سهشنبه 15 اسفند 1385 19:38
دوستان عزیزم سلام .............. و تشکر میکنم از همه دوستانی که واسه این شعر کامنت گذاشتن و نظر دادن که قابل احترام هست. لازم شد که چند نکته رو بگم : اول اینکه این شعر از من نیست دوم : چون به دلم نشست توی وبلاگ گذاشتم در نتیجه منظور خاصی نداشتم و وصف حال خودم نبود سوم :دوست عزیزی که اسمشون رو فراموش کردن تو کامنتشون...
-
دلم از این زمانه سیر می شود گاهی
دوشنبه 30 بهمن 1385 21:07
سفر ای دل آرام بگیر بار دیگر سفری در پیش است نه شمال نه جنوب سفری سوی غروب باز هم رشته مهری که گسست باز هم جام امیدی که شکست بار دیگر من وتنهائی شب من ودرد من وتب ای دل آرام بگیر ............ سفری در پیش است *************************************************** باور باورم نیست که اینگونه سفر خواهی کرد از من وعشقی تلخ...
-
ای نگاهت نخی از مخمل از ابریشم
شنبه 21 بهمن 1385 20:18
سلام ............ این شعررو به سفارش یکی از دوستان خوبم گذاشتم ............ اگه تکراریه ببخشید .......... واگه دفعه اوله که میخونین امیدوارم دوست داشته باشید ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور، به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور به همان سایه ،...
-
لحظه
جمعه 13 بهمن 1385 18:15
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین شهادت سالار شهیدان حضرت سید الشهدا امام حسین (ع)و علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس را بر تمام شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم شرمنده که زود تر نتونستم بیام و آپ کنم در ایام سوگواری اصلا فرصت نشد که بهتون سر بزنم یا اینکه وبلاگ رو به روز کنم ........
-
امتحان ......... چه امتحانی !!!!!!!!!
دوشنبه 25 دی 1385 17:42
سلام دوستان گلم .خوبین ؟؟؟؟ این روزا بازار درس و امتحان داغه منم مثل خیلی از شما ها یاد درس و دانشگاه افتادم ........ این دفعه بجای شعر میخوام خاطره بگم ٬ هم خنده داره هم گریه دار جمعه امتحان فارسی داشتم ........ قبلش بگم که این پسر ها خیلی باحال امتحان میدن اینو دیگه همه میدونن آقائی که کنار ایستاده بود اصلا نمی...
-
دلدار
یکشنبه 17 دی 1385 14:00
روزی به دو زانو بر دلدار نشستم گفتم که توئی قبله من گفت که هستم گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی گفتا که همان لحظه اش از ناز شکستم گفتم که بخور باده ٬ گرفت و به زمین ریخت گفتم که چرا ریختیش٬گفت که مستم گفتم ز که عاشق کشی آموختی امروز گفتا که بدین شیوه من از روز الستم گفتم که شکستی دل مارا گفت درست است گفتم که چرا...
-
منی که خسته ترینم!!
پنجشنبه 7 دی 1385 13:12
عید قربان بر همه مسلمانان جهان مبارک با د اینم یه بیت شعراز دیوان قصاب کاشانی به همین مناسبت عید قربان است میخواهم که قربانت شوم همچو چشم گوسفند مرده حیرانت شوم منی که خسته ترینم ......! تو را نمی دانم سلام ..خوبی .؟ خیلی دلم برات تنگ شده .خیلییییییییییییییییی آره.... تو رو میگم ...مگه من غیر تو..... کس دیگه ای دارم ؟...
-
سیب
چهارشنبه 1 آذر 1385 16:51
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب...
-
بعد برو ......................
جمعه 19 آبان 1385 20:00
به کجا میروی به کجا میروی صبر کن صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو ای کبوتر به کجا ٬قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو یک نفر حسرت لبخند تو را میبارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین ٬باش ای مهربان...
-
از راهی دور
جمعه 28 مهر 1385 23:39
دیده ام سوی دیار تو ودر کف تو از تو دیگر نه پیامی نه نشانی نه به رَه پرتو مهتاب امیدی نه به دل سایه ای ازرازنهانی دشت تف کرده وبرخویش ندیده نم نم بوسه باران بهاران جاده ای گم شده در دامن ظلمت خالی از ضربه پاهای سواران توبه کس مهر نبندی ،مگرآندم که زخودرفته، درآغوش توباشد لیک چون حلقه بازو بگشائی نیک دانم که فراموش...
-
فقط نگاه کرده ام
سهشنبه 4 مهر 1385 22:33
اگر به چشم عالمی من اشتباه کرده ام فقط سکوت کرده ام .فقط نگاه کرده ام شکایتی ندیده اند از آنچه رفت بر سرم گلایه های درد را فقط به چاه کرده ام فقط دو چشم داشته ام به انتظار روشنی یکی به اشک داده ام بکی به راه کرده ام غروب مانده پیش رو امید بسته ام به او سایه ای به پشت سر که تکیه گاه کرده ام چه بود حاصل من و تو از عبور...
-
دلم تنگ است
جمعه 24 شهریور 1385 22:04
دلم تنگ است حیرانم چرایش را نمیدانم پریشانم پریشانم چرایش را نمیدانم نه در خوابم که بیدارم ولی کابوس میبینم هراس افتاده در جانم چرایش را نمی دانم کسی انگار قلبم را در مشت میگیرد بخود دلتنگ می مانم چرایش را نمی دانم نگاهش خیره در من دانم از احساس می گوید از این افسون گریزانم چرایش را نمیدانم پسندش نیست این چشمان...
-
فرصت عشق
پنجشنبه 23 شهریور 1385 12:15
فرصت برای از تو سرودن تمام شد در گیر ودار عشق تو بودن تمام شد فصل خزان خاطره ها مان رسیده است در بستری زیاس غنودن تمام شد دیگر بس است گفتن شعر از نگاه تو از انتظار جاده سرودن تمام شد می دانم آشنا که به قلبم نمی رسی در فکر بازگشت تو بودن تمام شد
-
کنار میروم من از مسیر سرنوشت تو..............
دوشنبه 20 شهریور 1385 18:40
کنار میروم من از مسیر سرنوشت تو اگر چه باز میشوم اسیر سرنوشت تو زخاطرم نمی رود شبی که گرم وبی صدا در دل مرا زدی ومن گشودم عشق را تو میزبان من شدی در ازدحام بی کسی ولی کنون که میروی برای من تو هر کسی خدا نخواست تا برایت آشنا شوم و آه آمد آن شبی که من زتوجداشوم ***************************************************
-
ای چشم تو چشم
سهشنبه 8 فروردین 1385 20:26
ای چشم تو چشم.چشم عالم را چشم من چشم ندیده ام چو چشم تو به چشم چشمم زمیان چشم. چشم تو گزید این چشم چه چشمی است چه چشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفند 1384 23:27
وقتی چیزی برای از دست دادن نداشتم،همه چیز را بدست آوردم.وقتی فروگذاشتم کسی را که بودم،خودم را یافتم .وقتی خفت را شناختم واما بازبه راهم ادامه دادم،فهمیدم در انتخاب سرنوستم آزادم.نمیدانم،شاید بیمارم،شاید زندگی مشترکم رویایی بود که تا وقتی بود، نفهمیدمش.می دانم می توانم بدون او زندگی کنم،اما دلم می خواهد دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اسفند 1384 21:15
امروز یه تفال زدم این اومد : ماهم این هفته برون رفتوبه چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست مردم دیده زلطف رخ او در رخ او عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
-
از هجر تو غمگینم
سهشنبه 2 اسفند 1384 18:07
شبی بی حوصله رفتی دعا کردم که برگردی خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی کنار پیچک خاموش و زرد باغچه ماندم نمی دانی کجا رفتم چه ها کردم که برگردی دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت و من هم گریه را بی انتها کردم که برگردی اگر چه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت ولی من آرزو کردم دعا کردم که برگردی ببین اینجا...
-
سکوت
جمعه 14 بهمن 1384 20:43
چه آرام وبی صدا عاشقت می شوم این بار ....... اگر پشت سرت را نگاه کنی جای پای من روی برفها مانده است .... آری این پایان راه است و همچنان سهم من از عشق سکوت........................
-
نا مش بر زبانم
پنجشنبه 13 بهمن 1384 12:34
نا مش بر زبانم هر بار که سخن می گو یم شکلش مقابل چشمانم به هر کجا که می نگرم هر شب و روز گو یی این روح اوست که در من گام بر می دارد گویی این او نیست که مرا کُشته است من او را کشته ام و با خود به هر جا می برم ...
-
سکوت
سهشنبه 11 بهمن 1384 19:39
سکوت متن آسانی است که معمو لا اشتباه خوانده می شود ..
-
در بهار سبز عاشق شدم
پنجشنبه 6 بهمن 1384 14:11
در بهار سبز عاشق شدم تا برگ ریز پاییز ولی اکنون که برگها می پژمرند چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟ قلب آدمی کوچک است کوچکتر از آن که عشق و سر ما وگرسنگی ، با هم در آن جا بگیرد . *** در روزهای آفتابی عاشق شدم تا آخرین روزهای تابستان ولی اکنون که بر فکها می درخشند چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟ نه، راه عشق و رنج از هم...