از هجر تو غمگینم

 

 

 شبی بی حوصله رفتی دعا کردم که برگردی

خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی

کنار پیچک خاموش و زرد باغچه ماندم

نمی دانی کجا رفتم چه ها کردم که برگردی

دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت

و من هم گریه  را بی انتها کردم که برگردی

اگر چه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت

ولی من آرزو کردم دعا کردم که برگردی

ببین اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز

جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی

منبع :http://www.saraa823.blogfa.com

نظرات 3 + ارسال نظر
سارینا جمعه 5 اسفند 1384 ساعت 21:22 http://fakhteh23.blogfa.com

سلام
کمی شکیبا باش .
و تا آن زمان ...
خود را باور بدار .
مهمترین ها را به یاد بسپار .
فراموش مکن که دیگری نگران توست .

رضا چهارشنبه 10 اسفند 1384 ساعت 21:48 http://www.lllabadancitylll.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی دارید امیدوارم همیشه موفق باشید ۱ سری به من بزن

فریبا جمعه 12 اسفند 1384 ساعت 16:11 http://fakhteh23.blogfa.com

سلام
عکس اخری که گذاشتی خیلی زیبا بود ...
چرا بخش نظر دهیش کار نمی کنه ...
موفق باشی
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد