قلم ........................................

 

سلام............

دوستان گلم خوبن؟

این دفعه با یکی از شعرای خودم اومدم .....................

..........................................................................

  قلم.....

 گرفتمش میان انگشتان خویش

و قلم لرزید مثل دلم

از نگه خیره تو

افتاد به جان کاغذ

و چه غمگین می نوشت

گوئی او هم گله داشت

مثل دلم از دل تو

می خرامید و چه زیبا می رقصید

روی کاغذ با ناز

می نوشت و می نوشت

از منو فاصله و عشق منو

ناز تو  و بغضای تنهایی هام

می نوشت و می نوشت

تا که ناگه ایستاد

از تکاپو واماند

نوک شکست

مثل دلم از نگه خیره تو

او که افتاد از پا

من کماکان بر جا

همچنان خواهم راند

من قلم را!

تو مرا !

قصه می ماند و من

می نویسم آخر .......

قصه تنهایی هام...............

۱۸ /اردیبهشت/ ۱۳۸۳