امتحان ......... چه امتحانی !!!!!!!!!

سلام دوستان گلم .خوبین ؟؟؟؟

این روزا بازار درس و امتحان داغه 

منم مثل خیلی از شما ها یاد درس و دانشگاه افتادم ........ 

 این دفعه بجای شعر میخوام  خاطره بگم ٬ هم خنده داره هم گریه دار

جمعه امتحان فارسی داشتم ........

قبلش بگم که این پسر ها خیلی باحال امتحان میدن اینو دیگه همه میدونن

آقائی که کنار ایستاده بود اصلا نمی دونست که باید با مداد امتحان بده

خوشبختانه مداد من اونقدر ها بلند بود که بشه دو تا کرد البته کمی اونطرف تر .. بودن آقائونی که مداد تقسیم میکردن

و کمی اونطرف تر بودند خانوم هائی که ایمان دارم دو یا سه تا مداد  تو کیفشون داشتن و پسر ها یه قانونی دارن که (منت کشی ممنوع )

خلاصش کنم درب ورودی سالن کارت دانشجوئی  می دیدن

من هم که کارت نداشتم ......خلاصه  رفتم سر جلسه امتحان و کارتمو از مسئول رشته خودم

 گرفتم  آخه بعد از ثبت نام  دیگه دانشگاه نرفته بودم ..........................

دوروغ گفتم ............یه بار هم واسه حذف و اضافه رفته بودم........

امتحان خوبی بود .حتما قبول میشم ......و اما امروززززززززززززززززززززززززز 

امتحان اندیشه اسلامی ۱ داشتم ......... خیلی خونده بودم (خر خونی)

وارد محوطه دانشگاه که شدم  دیدم رنگ کتاب بچه ها با کتاب من فرق میکنه ..کنجکاو که شدم ..دیدم

بله .این رنگ کتاب منه که با بقیه فرق میکنه ........... آره کتابو اشتباهی.......................................

توکل به خدا رفتم سر جلسه امتحان..... به هر حال  اینم از فوائد سر کلاس نرفتنه  

سوالات رو که خوندم دیدم ..همه چیز هست الا اون چیزهائی که من خوندم

خودمو نباختم ...... یکی از چهار گزینه رو انتخاب کردم .........

شاید اگه امتحان زبان بود اینقدر ناراحت نمی شدم  چون شاید اصلا متوجه نمی شدم که کتاب عوض شده

 حتما نتیجه امتحان رو بهتون میگم

موفق و پیروز باشید

 

 

دلدار

 روزی به دو زانو بر دلدار نشستم

گفتم که توئی قبله من گفت که هستم

گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی

گفتا که همان لحظه اش از ناز شکستم

گفتم که بخور باده ٬ گرفت و به زمین ریخت

گفتم که چرا ریختیش٬گفت که مستم

گفتم ز که عاشق کشی آموختی امروز

گفتا که بدین شیوه من از روز الستم

گفتم که شکستی دل مارا گفت درست است

گفتم که چرا خنده زنان گفت که مستم

گفتم چه شد آن دل که ز مهدی ربودی

برداشت ز زیر قدمش داد به دستم

                                                   

منی که خسته ترینم!!

 

عید قربان بر همه مسلمانان جهان مبارک باد

 اینم یه بیت شعراز دیوان قصاب کاشانی به همین مناسبت

عید قربان است میخواهم که قربانت شوم

                                     همچو چشم گوسفند مرده حیرانت شوم

 

 

منی که خسته ترینم ......! تو را نمی دانم

سلام ..خوبی .؟ خیلی دلم برات تنگ شده .خیلییییییییییییییییی

آره.... تو رو میگم ...مگه من غیر تو..... کس دیگه ای دارم ؟

شندیم اومدی تهران ! البته اولش احساس کردم ~برای اینکه مطمئن بشم زنگ زدم پرسیدم

گفتن که هلال روی ماهت رویت شده

حسابی چسبیدی به درس ! اگه بخوای حال منو بدونی

خوبم ..........خیلی خوب  اما .........!!!

                                               دلتنگ ...........................

 

******************************************

رفتم٬ مرا ببخش ومگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده است

این عشق آتشین‌ پر از درد بی امید

در وادی گناه وجنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را

با اشکهای دیده زلب شستوشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو٬مگو که چرا رفت٬ننگ بود

عشق منو نیاز تو سوز وساز ما

از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن وگریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

 

ای که صد سلسله دل بسته به هـر مو داری ..... باز دل می بری از خـلق عجـب رو داری

خـــون عشــاق حلال است مگــر نــزد شما ...... که به دل عــادت چنـگیــز و هـلاکو داری

تــو  پریــزاده نگــردی به جهــان رام  کسی ....... حــالـت مــرغ هــوا ، شیــوه آهــــو داری

جای مستــان همه درگــوشه محـراب افتـاد ... .تا که بــالای دو چشمــت خـــم ابـرو داری

قصاب کاشانی