دلدار

 روزی به دو زانو بر دلدار نشستم

گفتم که توئی قبله من گفت که هستم

گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی

گفتا که همان لحظه اش از ناز شکستم

گفتم که بخور باده ٬ گرفت و به زمین ریخت

گفتم که چرا ریختیش٬گفت که مستم

گفتم ز که عاشق کشی آموختی امروز

گفتا که بدین شیوه من از روز الستم

گفتم که شکستی دل مارا گفت درست است

گفتم که چرا خنده زنان گفت که مستم

گفتم چه شد آن دل که ز مهدی ربودی

برداشت ز زیر قدمش داد به دستم

                                                   

نظرات 3 + ارسال نظر
مروارید یکشنبه 17 دی 1385 ساعت 22:39 http://712.blogfa.com

سلام آقا مهدی ...

چقدر جالب بووود ...

طبع شاعریم داشتین شما ؟؟؟؟؟؟؟؟

منم آپم ...

ضمنا عیدتون مبااارک ...

سارینا سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 01:23

سلام
عید غدیر بر تو و خانواده محتر مت مبارک باشه ....
من منظورم خاصی نداشتم .
متاسفم وقتی باهام تماس گرفتی نبودم ..
این چند روز تا پنج شنبه حسابی گرفتارم
در اولین فرصت باهات تماس میگرم.
راستی شعر بسیار بسیار زیبایی بود ...
شاد باشی
بای

نگار چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 13:23 http://www.niloufareabii.parsiblog.com

سلام خوبی با معرفت
آپ میکنی ما رو خبر کن با حال
خیلی قشنگ بود
ببخشید که دیر انو بهت میگم
عیدتتتتتتتتتت مبارررررررک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد