روزی به دو زانو بر دلدار نشستم
گفتم که توئی قبله من گفت که هستم
گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی
گفتا که همان لحظه اش از ناز شکستم
گفتم که بخور باده ٬ گرفت و به زمین ریخت
گفتم که چرا ریختیش٬گفت که مستم
گفتم ز که عاشق کشی آموختی امروز
گفتا که بدین شیوه من از روز الستم
گفتم که شکستی دل مارا گفت درست است
گفتم که چرا خنده زنان گفت که مستم
گفتم چه شد آن دل که ز مهدی ربودی
برداشت ز زیر قدمش داد به دستم
سلام آقا مهدی ...
چقدر جالب بووود ...
طبع شاعریم داشتین شما ؟؟؟؟؟؟؟؟
منم آپم ...
ضمنا عیدتون مبااارک ...
سلام
عید غدیر بر تو و خانواده محتر مت مبارک باشه ....
من منظورم خاصی نداشتم .
متاسفم وقتی باهام تماس گرفتی نبودم ..
این چند روز تا پنج شنبه حسابی گرفتارم
در اولین فرصت باهات تماس میگرم.
راستی شعر بسیار بسیار زیبایی بود ...
شاد باشی
بای
سلام خوبی با معرفت
آپ میکنی ما رو خبر کن با حال
خیلی قشنگ بود
ببخشید که دیر انو بهت میگم
عیدتتتتتتتتتت مبارررررررک