سلام............
دوستان گلم خوبن؟
این دفعه با یکی از شعرای خودم اومدم .....................
..........................................................................
قلم.....
گرفتمش میان انگشتان خویش
و قلم لرزید مثل دلم
از نگه خیره تو
افتاد به جان کاغذ
و چه غمگین می نوشت
گوئی او هم گله داشت
مثل دلم از دل تو
می خرامید و چه زیبا می رقصید
روی کاغذ با ناز
می نوشت و می نوشت
از منو فاصله و عشق منو
ناز تو و بغضای تنهایی هام
می نوشت و می نوشت
تا که ناگه ایستاد
از تکاپو واماند
نوک شکست
مثل دلم از نگه خیره تو
او که افتاد از پا
من کماکان بر جا
همچنان خواهم راند
من قلم را!
تو مرا !
قصه می ماند و من
می نویسم آخر .......
قصه تنهایی هام...............
۱۸ /اردیبهشت/ ۱۳۸۳
اووول !!!
مثه همیشه ...
چه عجب آقا شما نوشتین !!!
هی داداشی متنت قشنگ بود اما ...
خیلی غم داشت ...
...
..
.
موفق باشی و ...
پیروز و ...
همیشه ...
ع ا ش ق ... !
تو گفتن این آخری مونده بودم ... ولی شهامت به خرج دادم و ... گفتمش !
من آرامش کسالت آور مردابم
موجی بیفکن
باسنگ نه
با نگاه...
سلام
خوبی
زیبا بود ....
آه
آه و صد آه ....
سلام...................
به اندازه یه دنیا توی این شعر حرف بود ....
خیلی کم از شعرای خودت توی وبلاگت میزاری چرا؟
خیلی زیبا بود... دلنوشته ها همیشه قشنگند... چه در قالب متن و چه شعر...
اینم دومیش....
خیلی دیر آپ می کنید!
سلام مهدی خان خوبی
تشبیه قشنگی بود
زود زود بیا و شعرای قشنگت رو بازم بنویس
منم آپیدم بیای خوشحال می شم
سلااااااام خوبی؟
عالی بود مثل همیشه
بهم سر بزن فلن با تا های
سلام مهدی جان
از اینکه بهم سرزدی خوشحالم کردی در ضمن شعرت هم زیبا بود وب زیبایی هم داری آپ کردی خبرم کن
موفق باشی
سلام
واقعا زیبا بود
تبریک میگم به این ذوق و استعدادتون
شاد باشید
در پناه اون بزرگ مهربون
...
ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم
محتاج عطا و کرم فاطمه ایم
یک عمر چو شمع گر بسوزیم کم است
دل سوخته ی عمر کم فاطمه ایم
...
سلام
چه عجب شما سراغی از دوستان قدیمی گرفتید خوشحال شدم
دست به قلمتون آفرین داره شعر زیبایی بود
شاد باشید
دلتنگی چه حس بدی ست
قایقی خواهم ساخت
کاش
پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور می شد
آشتی می داد
و دوست داشتن چه کلام کاملی است
و من چقدر
دلم تنگِ دوست داشتن است
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب ...
باران که بزندتازه آسمان میشود
عین این دل من،
بیستاره و مهآلود،
آنوقت این دل بیهمراه
میخواهد که بخواند
نمناک، چون نوای باران؛
میخواهد که آواز در آواز باران بیفکند،
چندان که آسمان هم نداند؛
این نوا از کدامین برآمده!
گاه مثل رعد اما،
سکوت میکند این دل،
که شهرآشوب نمیداند!!!
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت انقدر غمگین است ؟ چرا لبخندهایت انقدر بی رنگ است ؟ اما افسوس ... هیچ کس نبود همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره . اری با تو هستم .. با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت خیس است
سلام
خوبی
از اینکه منت گذاشته و به من سر زدید ممنونم
فقط امیدوارم که این کار ژسندیده رو فراموش نکنید
منتظر خضور گرمتون هستم
قربانت
بای بای....
سلام
ما آپیم. خوشحال میشیم نظر شما رو هم بدونیم
کاش باز هم می تونستم زندگی رو زیبا ببینم.
ولی نخواهم توانست.
من دروغ ها رو دیدم.
دورویی ها رو.
آدمکهایی که هر یک نقابی زیبا بر چهره دارند.
خنده هایی پیام آور خواسته ای پست.
نگاههایی غوطه ور در مرداب هوس.
کودک ۱۲ ساله ای قربانی خواسته ی بی شرمانه ی پدر.
دانشجویی که با شعار کسب علم ترک دیار کرده و هر روز هم آغوش با کسی که نام عشق براش گذاشته.
مردی که نام پدر رو یدک می کشد و هرروز تو خیابون ها با یه نیش ترمز و یه سیگنال در پی شکاری دیگه و ... .
دختری که تنها فکرش دل بردن از پسراست تا شاید حداقل یه کافی شاپ رو مهمونش کنن.
اگر زندگی اینه
واقعا زیباست؟
لطفآ به سوال من پاسخ بدید
دوستار شما
نبض زندگی