وقتی چیزی برای از دست دادن نداشتم،همه چیز را بدست آوردم.وقتی فروگذاشتم کسی را که بودم،خودم را یافتم .وقتی خفت را شناختم واما بازبه راهم ادامه دادم،فهمیدم در انتخاب سرنوستم آزادم.نمیدانم،شاید بیمارم،شاید زندگی مشترکم رویایی بود که تا وقتی بود، نفهمیدمش.می دانم می توانم بدون او زندگی کنم،اما دلم می خواهد دوباره ببینمش......تا به اوچیزی را بگویم که تا وقتی با هم بودیم،هرگز نگفتم:تو را بیشتر از خودم دوست دارم.اگر بتوانم این را بگویم،میتوانم در ارامش به راهم ادامه بدهم ....چراکه این عشق رستگارم کرده است .

پائولوکوئلیو(زهیر)

امروز یه تفال زدم این اومد :

ماهم این هفته برون رفتوبه چشمم سالیست

     حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده زلطف رخ او در رخ او

      عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست

از هجر تو غمگینم

 

 

 شبی بی حوصله رفتی دعا کردم که برگردی

خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی

کنار پیچک خاموش و زرد باغچه ماندم

نمی دانی کجا رفتم چه ها کردم که برگردی

دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت

و من هم گریه  را بی انتها کردم که برگردی

اگر چه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت

ولی من آرزو کردم دعا کردم که برگردی

ببین اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز

جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی

منبع :http://www.saraa823.blogfa.com