دلم تنگ است حیرانم چرایش را نمیدانم
پریشانم پریشانم چرایش را نمیدانم
نه در خوابم که بیدارم ولی کابوس میبینم
هراس افتاده در جانم چرایش را نمی دانم
کسی انگار قلبم را در مشت میگیرد
بخود دلتنگ می مانم چرایش را نمی دانم
نگاهش خیره در من دانم از احساس می گوید
از این افسون گریزانم چرایش را نمیدانم
پسندش نیست این چشمان رازآلود خاموشم
من این را خوب میدانم .چرایش را نمیدانم
ولی با این همه این عشق این درذآشنا را من
همیشه سخت خواهانم .چرایش را نمیدانم
دلش را ابن سیاه سرد سنگی را خدای من
نمی خواهم برنجانم چرایش را نمیدانم ..........................
بابا شعر .........زیبا بود
سلام دوست من...گر از این منزل ویرین به سوی خانه روم...دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم...(عشق شادی است...عشق آزادی ایت....عشق آغاز آدمیزادی است...)...موفق باشید...بازم به ما سر بزن...بای
سلام مهدی جان ...... خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مرسی از لطفت که بهم سر زدی ...... بازم از این کارا بکن
نوشته هات هم عالیه ..... ایشالله همیشه موفق باشی ..... بازم به من سر بزن ...... جات تو خونه ی هنرمندان همیشه خالیه
----- فعلا .... تا بعد
سلاااام دوست قدیمی !!! حال شماااااااا احوال شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه عجب ... خیلی تبریک میگم آقا مهدی وبلاگ جدید مبارکه ... مثه همیشه با مطالب بسیاااااااااااااااار خوب و قشنگ ... بازم به من سر بزنین خوشحال میشمااا ! راستی اگه خواستین نظرتونم در مورد تبادل لینک باهام بگین ... ممنون ... موفق و شاد و پیروز و همیشه عاشق !*
پاییز آمد،
در میان درختی،
لانه کرده کبوتر
از تراوش باران میگریزد.
خورشید از غم،
با تمام غرورش،
پشت ابر سیاهی
عاشقانه به گریه مینشیند.
من با قلبی،
به سفیدی روز،
میروم در دشت و کوه و صحرا.
شعر هستی،
بر زبانم جاری،
پر توانام آری،
همچو عطر اقاقی
لابلای درختان مینشینم.
سلام دوست من پست جدیدت مثل همیشه زیبا بود .
فاخته با پاییز طلایی به روز شد منتظر حضورت هستم .
خدانگهدار