از هجر تو غمگینم

 

 

 شبی بی حوصله رفتی دعا کردم که برگردی

خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی

کنار پیچک خاموش و زرد باغچه ماندم

نمی دانی کجا رفتم چه ها کردم که برگردی

دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت

و من هم گریه  را بی انتها کردم که برگردی

اگر چه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت

ولی من آرزو کردم دعا کردم که برگردی

ببین اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز

جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی

منبع :http://www.saraa823.blogfa.com

سکوت

چه آرام وبی صدا عاشقت می شوم این بار .......

اگر پشت سرت را نگاه کنی جای پای من روی برفها مانده است ....

آری این پایان راه است

 و همچنان سهم من از عشق

 سکوت........................

نا مش بر زبانم

نا مش بر زبانم هر بار که سخن می گو یم

شکلش مقابل چشمانم  به هر کجا که می نگرم

هر شب و روز گو یی این روح اوست که در من گام بر می دارد

گویی این او نیست که مرا کُشته است

من او را کشته ام و با خود به هر جا می برم ...

 

سکوت

سکوت

متن آسانی است

که معمو لا اشتباه خوانده می شود ..

در بهار سبز عاشق شدم

در بهار سبز عاشق شدم

تا برگ ریز پاییز

ولی اکنون

که برگها می پژمرند

چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟

قلب آدمی کوچک است

کوچکتر از آن که عشق و سر ما وگرسنگی ،

با هم در آن جا بگیرد .

***

در روزهای آفتابی عاشق شدم

تا آخرین روزهای تابستان

ولی اکنون که بر فکها می درخشند

چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟

نه،

راه عشق و رنج از هم جداست .

***

افسوس

دوستش داشتم ،

وهر گز باورم نمی شد

که این نیز ، مثل هر چیز دیگر

خواهد گذشت .

واز شیرینی عشق

تنها رایحه ای تلخ ،

در جان من باقی خواهد ماند ...