چرا عاشق نباشم

چرا عاشق نباشم

من شمع بی جانت شدم اینگونه خاموشم مکن

از چشم تو افتاده ام اما فراموشم مکن

من در رهت آواره ام تو ترک آغوشم مکن

قصه رفتن تا ابد اینگونه در گوشم مکن

من تشنه عشق توام اینگونه رسوایم مکن

بهر تو هر جا رفته ام بیچاره در چاهم مکن

من مست چشمانت شدم جام مرا بی می مکن

ساز مرا چون نی بود سوز مرا بی می مکن

من با نگاهت زنده ام اینگونه بی جانم مکن

قلم ........................................

 

سلام............

دوستان گلم خوبن؟

این دفعه با یکی از شعرای خودم اومدم .....................

..........................................................................

  قلم.....

 گرفتمش میان انگشتان خویش

و قلم لرزید مثل دلم

از نگه خیره تو

افتاد به جان کاغذ

و چه غمگین می نوشت

گوئی او هم گله داشت

مثل دلم از دل تو

می خرامید و چه زیبا می رقصید

روی کاغذ با ناز

می نوشت و می نوشت

از منو فاصله و عشق منو

ناز تو  و بغضای تنهایی هام

می نوشت و می نوشت

تا که ناگه ایستاد

از تکاپو واماند

نوک شکست

مثل دلم از نگه خیره تو

او که افتاد از پا

من کماکان بر جا

همچنان خواهم راند

من قلم را!

تو مرا !

قصه می ماند و من

می نویسم آخر .......

قصه تنهایی هام...............

۱۸ /اردیبهشت/ ۱۳۸۳ 

بهار با من است

تا تو با منی

بهار و هر چه سبز هست با من است

شراب زندگی به جام من

صفای زندگی به کام من

                                 توئی شراب زندگی

                                 توئی صفای زندگی

                                 که با منی

 

 تا تو با منی

من از تمام باغ ها و دشت ها

و از تمام بادها و آب ها

تهی است خاطرم

                                  توئی تمام باغ ها

                                  توئی تمام بادها و آب ها ودشت ها

                                  که با منی

 

کنار آینه

نگاه کن شکنج زلف خویش را

نگاه کن من پریش را

من از هزار توی زلف تو

چگونه دست می کشم

                                   که در هزارتوی گیسوان پر شکنج تو

                                   دل من است ماندگار

                                   چرا کنم هوای نو بهار

                                   چون تو با منی

 

تا تو با منی

تمام زندگی و هر چه سبز هست با من است

 

تا تو با منی

تمام عشق های داغ داغ

تمام شعر های عاشقانه تمام شاعران روزگار با من است

 

تا تو با منی

کوه وآب و آبشاربا من است

بهارو هرچه سبزهست با من است

 

حسن شعله سعدی

 

 

 

تا اطلاع ثانوی عاشقی ممنوع ..............................

 نوروز بر همه شما دوستان مبارک باد

 

 

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های تازه باران خورده ، پاک

آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه ی شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دریغ از تو

اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من

اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما

اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

                                                                                                              ۲۹/۱۲/۱۳۸۵

 **********************************************************************

 دوستان گلم سلام ...........

این وبلاگ فعلا کماکان غمگین آپ میشه ..........

یه قول هم داده بودم به دوستان که نمره امتحانی که داستانش رو در ۲۵ دی ماه که هنوز در صفحه اصلی هست 

رو بهتون بگم ..(من اون واحد رو با نمره ۱۲ پاس کردم......)

شعری که این دفعه براتون انتخاب کردم(حیف واژه خیانت) شعر یکی از کارهای زیبای خواننده رپ ایرانی به نام mziper

هست که امید وارم خوشتون بیاد .......

در این شعر به خیلی از نکاتی اشاره کرده که جوان امروزی بیشتر باهاش سرو کار داره

 

با افسوس به شرح یک سرگذست می پردازه و بعد به یک نتیجه گیری شخصی میرسه٬ با این عنوان

شاید اشتباهه!!.....اما..............

شروع میکنه و خودش رو ازایرادهائی که میشه به حرفاش گرفت تبرئه میکنه و بعد هم برای ابراز پشیمانی 

واژه ‹حیف› رو کلید قرار می ده ٬ ودر آخر هم به قول معروف گذشته ها گذشته .... و خودش رو با حقانیت

وابراز گذشت از همه چیزشعرش رو به  پایان مبره ....................

به نظر من شعر قشنگی هست و ممکنه برای خیلی از ما اتفاق افتاده باشه ٬به هر حال آینده رو

نمی شه پیش بینی کرد٬  شاید یه روزی  من ٬ یا شما برامون پیش بیاد ..............

گوش کردن به آهنگ و صدای mziper  به زیبائی این شعر خیلی کمک میکنه

پیشنهاد میکنم  اگه از شعر خوشتون اومده آهنگش رو هم گوش کنید. 

 

emziper 2        emziper 4   emziper

 

حیف واژه خیانت

هیچ کس.... لیاقت اشکهای تو را ندارد....
و کسی که چنین ارزشی دارد.... باعث اشک ریختن تو نمی شود.
"گابریل گارسیا مارکز"

چه اشتباهی کردم که اسمتو آوردم
خوبیش اینه لااقل واست قسم نخوردم
راستی چه عالمی بود اگه بدا نبودن
جدا می شیم ما از هم، چون خیلی ها حسودن
دیشب تا صبح نشستم زیر نگاه مهتاب
تو خیلی خوبی اما، فقط تو عالم خواب
عکسا و هدیه هاتم، می دم به یه واسطه
تا که به خیر و خوشی، تموم شه این رابطه
حرفای عاشقونه همش ماله قدیمه
مث همون حرفا که ماها بهم زدیمه
هر وعده ای که دادی به هرکسی عمل کن
غصه هاشو یه جوری، با مهربونی حل کن
نذار که عشقت واسش مشکل و دردسر شه
نذار که از دست تو، راهی یه سفر شه
چه وقتایی تلف شد با تو سر قرارا
تکلیفا روشن می شه همیشه تو بهارا
گناه تو همین بود نداشتن صداقت
اما گناه من بود نکردن خیانت
سفیدی نگاهت، نابه شبیه برفه
آب می شه زود و فقط به قیمت یه حرفه
دیگه خدانگهدار، لحظه های قیمتی
منو ببخش عزیزم هرکی داره قسمتی
دنیارم اگه بدی دلم ازت صاف نمی شه
دلی که بشکنه و کدرشه، شفاف نمی شه
نه دیگه، دوست دارم محاله باورم بشه
اسم تو دیگه محاله تو دلم جا بشه
حیف اون بتی که از تو برای خودم ساخته بودم
من مقصر نبودم چون تو رو نشناخته بودم
اصل مطلب اینه که برو پی کار خودت
دیگه نمی خوامت، لعنت به تو و اون روز تولدت


شاید اشتباهه اما... عاشقا دروغ می گن
آدمای مهربون و باوفا دروغ می گن
اونا که می گن که تا همیشه دیوونتن
بذا بی پرده بگم که به شما دروغ می گن
اونا که می آن به این بهونه ها، که اومدن
از توی شهر قشنگ قصه ها، دروغ می گن
اونا که فدات بشم تکیه کلامشون شده
به تموم آسمونا، به خدا دروغ می گن
اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن
تا قیامت نمی شن ازت جدا، دروغ می گن


حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم
حیف غصه ای که خوردم، چون ازت خبر نداشتم
حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم
حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
حیف رویام که واسه تو از قشگیاش گذشتم
حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو، توی خواب
حیف با وفایی من، حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که، توی پاییز به تو دادم
حیف فرصتهای نقرم، حیف عمرم و دقیقم
حیف هر چی به تو گفتم، راس راسی حیف سلیقم
حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده
حیف احساس طلاییم، حیف این عشق و عقیده
حیف شادیم توی روزی که می گن تولدت بود
حیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بود
حیف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم
حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نیاوردم
حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
حیف که تو از راه رسیدی اونو دادمش به دریا
حیف چیزی که ندارم، حیف ذوقی که نکردی
حیف گرمای دستم، که سپردمش به سردی
حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز، حیف واژه خیانت
حیف اون شبی که گفتم پیش تو کم ستاره
حیف اون حرفا که گفتی، گفتم اشکالی نداره
حیف چشمایی که گفتم، به تو با لبای خندون
حیف آرزوی دیدار، با تو بودن زیر بارون
حیف هر چی که سپردم، حیف هر چی که نبودی
حیف تکلیفم، بیاو روشنش کن تو به زودی

ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم
واسه تو یه عمر اسیر، تو کنج این خونه بودیم
ما که رفتیم تو بمون با هرکی که دوسش داری
با اونی که پنهونی سر روی شونش می ذاری
ما که رفتیم ولی این رسم وفاداری نبود
قصه چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو می مونی و عشق جدید
می دونم چند روز دیگه می شنوم جدا شدید
ما که رفتیم ولی مزد دستای ما این نبود
دل ما لایق اینکه بندازیش زمین نبود
ما که رفتیم ولیکن قدر تو دونسته بودیم
بیشترم خواسته بودیم ولی نتونسته بودیم
ما که رفتیم تو برو دل بده دست دیگری
به قول حافظ ما هم داریم یه یاره سفری
ما که رفتیم تو بشین زیر نگاه عاشقش
آرزوم اینه فقط تلف نشه دقایقش
ما که رفتیم تو برو دنبال طالع خودت
ببینم که سال دیگه، کی میاد تولدت؟
ما که رفتیم تو بمون با اون که از راه اومده
اون که با اومدنش خنجر به قلب من زده
ما که رفتیم دل ندیم دیگه به عشق کاغذی
لااقل می اومدی پیشم، واسه خداحافظی

Hey Yo، مرد.... Emziper اینجاست.... تو زندگیت....
به هیچ کس اعتماد نکن.... می دونی چی می گم؟!.... به هیچ کس.

از تو باید می گذشتم

دوستان عزیزم سلام ..............

و تشکر میکنم از همه دوستانی که واسه این شعر کامنت گذاشتن و نظر دادن که قابل احترام هست.

لازم شد که چند نکته رو بگم :

اول اینکه این شعر از من نیست

دوم : چون به دلم نشست توی وبلاگ گذاشتم در نتیجه

منظور خاصی نداشتم و وصف حال خودم نبود

سوم :دوست عزیزی که اسمشون رو فراموش کردن  تو کامنتشون بزارن عرض کنم که

هر کسی تعریف خاصی از عشق داره و در اینجا شاعر منظورش این بوده که

 باید عاشق از خودش بگذره خودش رو بشکنه گه البته من(ن)  شکستن رو جا انداخته بودم

هر کسی میتونه در هر شرایطی دروغ بگه و تا دروغ نباشه هیچ عشقی شکست نمی خوره

و از عشق شکست خورده باید گذشت ...............................

*****************************************************************

از تو باید می گذشتم

وی افسوس نتونستم

تو عروسک بودی و من

آخر قصه دونستم

تو وجود خالی تو

جز دروغ هیچی ندیدم

کاش می شدبه این حقیقت

بیش از اینها می رسیدم .................................

سوختمو سوختمو ساختم

هر چی داشتم به پات گذاشتم

کاش تو رو از روز اول می شناختم

آخه عشق یعنی شکستن

عاشقانه سر سپردن

دل سپردن به سرابه

در سکوت خویش مردن

یه روزی یه روزگاری

حرف بین ما نگاه بود

عشق و نقاشی میکردیم

نقش ما٬ خورشید وماه بود

بعد از اون واژه نوشتیم

جمله مون ستاره چین بود

مثل دریا آبی بود

معنی زندگی این بود

دلم از این زمانه سیر می شود گاهی

 

سفر

ای دل آرام بگیر
بار دیگر سفری در پیش است
نه شمال
نه جنوب
سفری سوی غروب
باز هم رشته مهری که گسست
باز هم جام امیدی که شکست
بار دیگر
من وتنهائی شب
من ودرد
من وتب
ای دل آرام بگیر ............
سفری در پیش است
***************************************************

باور
باورم نیست که اینگونه سفر خواهی کرد
از من وعشقی تلخ
ناگهان صرف نظر خواهی کرد
گفته بودند که عشق
می کشد عاشق را
باورم نیست که تو
خانه عشق مرا زیرو زبر خواهی کرد
تو برو می دانم  لحظه تلخ وداع
زیرچشمی به من ای دوست نظر خواهی کرد
روزگاری که نه چندان کوتاه
سخت عاشق بودیم
همه جا من با تو،تو با من
لیکن افسوس که امروز 
تو بی من تنها
از همان کوچه که صد بار تورا بوسیدم
مثل بیگانه گذر خواهی کرد
تو برو اما من
باورم نیست که اینگونه سفر خواهی کرد

ای نگاهت نخی از مخمل از ابریشم

سلام ............

این شعررو به سفارش یکی از دوستان خوبم گذاشتم  ............

اگه تکراریه ببخشید ..........

واگه دفعه اوله که میخونین امیدوارم دوست داشته باشید 

 

          ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم                              
                    چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم
 
          به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور، 
                          به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور
 
          به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
                             که سراغش ز غزلهای خودم میگیری ؛
 
         به تبسم ، به تکلف ، به دل آرایی تو ...
                            به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
 
          به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت،
                              به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت،
 
            به همان زل زدن از فاصله دور به هم
                               یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
 
             شبحی چند شب است آفت جانم شده است
                             اول اسم کسی ورد زبانم شده است،
 
             در من انگار کسی در پی انکار من است ،
                            یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است،
 
                 یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش
                            میشود یک شبه پی برد به دلداد گی اش
 
                  یک نفر سبز ، چنان سبز ، که از سرسبزیش
                           میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش ،
 
                رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
                             اول اسم کسی ورد زبانم شده است ...
 
                  آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست ؛
                              راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟!
 
                 اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست ؛
                              پس چرا رنگ تو با آینه این قدر یکی است؟!
 
                 حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش ...
                             عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
 
                 آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود،
                            آن الفبا که همه ورد زبانم  شده بود ...
 
                  اینک از پشت دل آینه پیدا شده است ،
                              و تماشاگه این خیل تماشا شده است؛
 
                      آن الفبای دبستانی دلخواه تویی ...
                                عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

بهروز یاسمی